یادی از قهرمان حماسه دانشجویان ایرانی در هویزه
یک اهواز بود و یک سیدحسین
الناز عباسیان
سن و سال زیادی نداشت اما شهامتش مثالزدنی بود. باورش سخت است که تنها ۲۲سال عمر کرده و این همه فعالیت اثرگذار در کارنامه زندگیاش ثبت شده باشد. هدایت تظاهراتها در اهواز و دستگیری توسط ساواک و زندانیشدن بهعنوان کمسن و سالترین زندانی سیاسی آن سالها، ازجمله فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب اوست. او نقشی فعال در هماهنگی تظاهرات و اعتصابات دانشگاه داشت و تکثیر، پخش اعلامیههای حضرت امام(ره) در تظاهرات خیابانی و درگیریهای دانشجویان با گارد دانشگاه از فعالیتهای انقلابی این دانشجوی شجاع بود. بعد از پیروزی انقلاب، انجام فعالیت فرهنگی و برپایی کلاسهای متعدد او را میان نوجوانان و جوانان محبوب کرده بود. با آغاز جنگ تحمیلی، برگ دیگری از زندگی او ورق خورد. سیدحسین علمالهدی با درایت خود در همان روزهای نخست جنگ توانست عشایر عرب خوزستان را متحد کرده و با تشکیل گروهی از آنان، جبههای جدید در مقاومت مردم ایران باز کند و در نهایت بهعنوان فرمانده سپاه هویزه در ۱۶دی ۱۳۵۹ در عملیات نصر به شهادت رسید. به همین مناسبت است که ۱۶دیماه را روز «شهدای دانشجو» نام نهادهاند. فرارسیدن این مناسبت، بهانهای به دستمان داد تا پای صحبت اعضای خانواده او بنشینیم و بیشتر دربارهاش بشنویم.
کاریزماتیک بود
یک شهر اهواز بود و یک سیدحسین که اهالی سرش قسم میخوردند؛ نه اینکه چون پسر آیتالله سیدمرتضی علمالهدی اهوازی، یکی از علمای مبارز خوزستان و نوه دختری آیتالله سیدمحمدجواد جزایری معروف بوده که این محبوبیت حسین به شخصیت خودش باز میگشت. شخصیت کاریزمایی داشت و با حرف و رفتارش روی بسیاری تأثیر میگذاشت. صدیقه علمالهدی، خواهر شهید با اشاره به این موضوع از خاطرات کودکی برادرش چنین میگوید: «همه ما خواهرها و برادرها از کودکی به مکتب میرفتیم و سواد قرآنی داشتیم. اما از همان اول حسین با همه ما فرق داشت. فعال بود و برنامههای بزرگ در ذهنش داشت. تا جایی که وقتی فقط ۱۱سال داشت در محله کتابخانه درست کرد و جلسات آموزش قرآن و سخنرانی مذهبی راهانداخته بود. جاذبه عجیبی داشت و بسیاری را در مدرسه دور خودش جمع کرده بود. تعصب و غیرت حسین بهگونهای بود که با رفتارهای غیراسلامی حتی با وجود فشارهای رژیم شاه، علناً مبارزه میکرد. دانشگاه که رفت فعالیتش بیشتر و مؤثرتر شد تا جایی که اقدام به نصب اعلامیهها و رهبری تظاهرات در دانشگاه فردوسی مشهد کرد».
نوجوانی که سر نترسی داشت
سیدحمید علمالهدی، برادر شهید که استاد دانشگاه تهران هم هست بهدلیل همسن و سالبودن با برادرش، خاطرات بیشتری از سیدحسین دارد؛ «در دبیرستان انجمن اسلامی را تشکیل داده بود و علاوه بر مجهز کردن کتابخانههای مدرسه، در کارهایی مثل تئاتر، نمایشنامهخوانی و روزنامه دیواری و... فعال بود. میتوان گفت پایهگذار فعالیت انجمن اسلامی دانشآموزی در مدارس اهواز بود. خاطرم هست عاشورای سال۱۳۵۳ حسین توانست یک راهپیمایی را با حضور ۲۰۰ تا ۳۰۰ دانشآموز در مرکز شهر ساماندهی کند. مردم باید برای سینهزنی در فلکهای که آن موقع مجسمه محمدرضا شاه نصب بود جمع شده و دور میزدند. بهعبارتی طواف میکردند اما حسین که جلوی دسته عزاداری بود، مسیر حرکت دسته را تغییر داد و دسته عزاداری ما دور مجسمه شاه حرکت نکرد. وقتی رسیدیم از کنار مسجد آیتالله شفیعی میخواستیم حرکت کنیم که متوجه حرکت نیروهای ساواک شدیم، برای همین بین جمعیت رفتیم تا ما را دستگیر نکنند. بعد از این راهپیمایی بود که حسین را بهعنوان یکی از طراحان تظاهرات دستگیر کردند.»
18ماه گمنام بود
شرایط جنگ در هویزه خیلی سخت بود. حسین در روز اول در هویزه با یارانش و با دست خالی در برابر لشکرهای مجهز عراقی ایستادند. روز اول بیش از ۸۰۰عراقی را اسیر کردند و به نیروهای خودی تحویل دادند اما در روز دوم محاصره عراقیها با شدت تمام حمله کردند و حسین و یارانش را به شهادت رساندند. سید محمد علمالهدی، برادر شهید به این خاطره اشاره میکند و میگوید: «آن شبی که خبر شهادت حسین به ما رسید، حضرت آیتالله خامنهای، همراه چند نفر به خانهمان آمدند. بعد از شهادت او منطقه هویزه سقوط کرد. تا ۱۸ماه از شهدا خبر نداشتیم و بعد از اینکه منطقه آزاد شد به هویزه رفتند اما خوب جنازهها معلوم نبودند... پیکر حسین را از قرآنی که به همراه داشت، شناسایی کردیم. مراسم تشییع جنازه او با وجود موشکباران عراقیها با شکوه تمام برگزار شد و در همان هویزه آرام گرفت».
پا به پای انقلابیون
شهید علمالهدی با رهبر انقلاب هم ارتباطی صمیمی داشت. این نکتهای است که مرضیه علمالهدی، خواهر دیگر شهید به آن اشاره میکند و میگوید: «در آن دوران آیتالله خامنهای در مسجد کرامت مشهد، جلسات تفسیر قرآن داشتند. این جلسات بسیار جوانپسند بود و از پایگاهها و محل تجمع نیروهای مذهبی بود. حسین هم در این جلسات حضور فعال داشت و جلسات تفسیر قرآن را یادداشت و تکثیر میکرد. میتوان گفت که حسین از دوران دانشجویی با رهبر انقلاب ارتباط داشت و بعد از جنگ هم مقام معظم رهبری دوباره در اهواز با او ارتباط داشتند. او چون قبل از انقلاب دورههای حفاظتی را دیده بود در ۱۲ بهمن ۵۷ که امام خمینی (ره) وارد کشور شدند، جزو حلقه اصلی محافظان امام(ره) بوده و در آن مدت در تهران خدمت امام بود».
زندانی سیاسی در زمانشاه
سیدحمید علمالهدی به فعالیتهای سیاسی برادرش در دوران دانشجویی گریزی میزند و میگوید: «رشته تاریخ را دوست داشت و به همینخاطر این رشته را در دانشگاه فردوسی مشهد شروع کرد اما ترم قبل جنگ به دانشگاه شهید چمران (جندی شاپور سابق) اهواز برگشت. آن دوران گروههای غیرمذهبی در دانشگاهها فعال بودند. حسین با آن دانش سیاسی و تسلطی که به مبانی اسلامی داشت با آنها مبارزه فکری کرد و بهعنوان نیروی فعال سیاسی و مذهبی شناخته شده بود. غیر از بازداشت پس از راهپیمایی روز عاشورا، 2بار دیگر به بهانه شکستن حکومت نظامی بازداشت شد. بار اول چند روز بعد آزادش کردند ولی در بازداشت دوم خیلی شکنجهاش کردند اما چون زیر ۱۸سال بود آزاد شد. قبل از آن هم یک سیرک مصری در اهواز نمایش مبتذلی به راه انداخته بود که حسین با آنکه 14سال داشت، به عوامل آن نامه نوشت که اگر نروید، چادرها را آتش میزنیم. در نهایت در زمان خلوتی، چادرهای سیرک را آتش زد. به همینخاطر مأموران ساواک او را دستگیر و بسیار شکنجه کردند».
نگاه استراتژیک داشت
حسین حتی در زمان جنگ هم دست از کارهای فرهنگی نمیکشید و برنامهای زنده به نام «جهاد در قرآن» را در رادیو اجرا میکرد و در آن پیوسته در رابطه با موضوعات جنگ و جهاد صحبت میکرد. در این ایام مسئول ساماندهی امور رزمندگان بود. وقتی در هویزه مستقر شد، بسیاری از مشکلات مردم این شهرستان را از نزدیک دید و بهویژه در مسئله تأمین غذا به مردم محروم آنجا کمک میکرد که غذای آنها از دیگر شهرستانها تأمین شود. رابطه نزدیکی که بین حسین و عشایر آن منطقه بهوجود آمد، سبب شد حسین به فکر این باشد که مردم عرب خوزستان را به دیدار امامخمینی (ره) ببرد، چون معتقد بود این دیدار و ارتباط بین مردم و امامخمینی (ره) بسیار مؤثر و مفید برای حفظ انقلاب است. صدام آن موقع میگفت که من برای خدمت به مردم خوزستان به ایران حمله کردم و شهید علمالهدی میخواست این را به جهانیان ثابت کند که عشایر عرب خوزستان پایبند به امامخمینی(ره) و انقلاب اسلامی هستند. با سختی بسیار در آن مقطع و زیرموشکباران که سوخت هم پیدا نمیشد حسین بیش از ۱۰۰۰نفر از سران عرب را ساماندهی کرد و خدمت امام (ره) برد که به لحاظ استراتژیک کار بسیار ارزشمندی بود.
جای خالی مادر
مگر میشود صحبت از خوبی و شجاعت فرزندی شود و مادر لب به تحسین فرزندش باز نکند. اما برای مرور خاطرات مادرانه حسین، جای او خالی است. عمق خلأ حضور مادر وقتی بیشتر احساس میشود که متوجه میشویم حسین شجاعت و دلاوری را از او به ارث برده بود؛ مادری که همیشه سنگ صبورش بوده و سالهای آخر عمر هم برایش پدری کرده است. از حاجیه خانم بتول جزایری هر چه بگوییم کم گفتهایم؛ بانویی که وقتی آتش جنگ دامن خوزستان را گرفت، خانهاش را پایگاه و عقبه جنگ کرد. زنان اهواز دستهدسته میآمدند و هر کدام یک گوشه کار را میگرفتند. زنانی که از تهران برای سرکشی جبهه میآمدند، پاتوقشان همین خانه بود. مادر شهید علمالهدی در مهماننوازی کم نمیگذاشت و کاری میکرد که همه دوباره به اهواز برگردند بلکه جنگ سر و سامان بگیرد. سید زهره علمالهدی، دختر این مادر فقید میگوید: «مادرم بعد از مراسم اربعین شهدای هویزه، عَلَم کاروان حضرت زینب(س) را در اهواز برافراشت و در روزهای سخت جنگ، مادران شهدا در خانه ما جمع میشدند و کار میکردند. انبار بزرگی در کنار رودخانه در سمت غربی اهواز پاتوق این کاروان بود. پتو و لباس و هر چه مرتبط به رزمندگان بود را بازسازی میکردند و به جبهه میفرستادند. مادر برای بالابردن روحیه مادران شهدا، برایشان برنامه دیدار و دلجویی خانوادههای شهدا و همچنین ملاقات مجروحین در بیمارستانها میگذاشت. گاه برای پزشکان و پرستاران سخنرانی و از زحماتشان تقدیر میکرد. او برای کاروان حضرت زینب(س) و همین پزشکان و کارکنان بیمارستانها برنامه دیدار با امام (ره) را اجرا کرد. رزمندگان که به اهواز برمیگشتند، به خانه ما میآمدند و مادر برای آنها سخنرانی میکرد».